گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

ماه نگار 72

عشقدونه سلام این ماه همش تو ماه رمضون بود و من و بابا روزه بودیم و تقریبا جایی نرفتیم عصرها می رفتیم توحیاط بازی میکردیم و شما هم صبحها میرفتی مهد چون جشن پایان سالتون تو مهد بود کلی شعر داشتین که باید تمرین میکردین تو مهد هم تقریبا خوندن و یاد گرفتی و خاله کتی خیلی ازت راضیه و هر دفعه زیر مشقهات چیزی مینویسه اسم خاله کتی و نوشتی و اونم نوشته عاشقتم یه مدت بود میگفتی ذره بین می خوام منم قبلا یکی برات گرفته بودم ولی خوب نبود و این دفعه یه حرفه ای شو برات گرفتم کلی هم مورچه هارو باهاش نگاه کردی و دست و پاهاشونو شمردی و در موردشون حرف زدیم یه هسته ی ازگیل گرفتی و تو گلدون کاشتی ت...
26 خرداد 1398

تولد 6 سالگی عشقدونه

شش ساله شدنت مبارکمون باشه نفس تولد 6 سالگیت خیلی برات خاص بود چون اولین باری بود که کلی مهمون داشتیم و همش میگفتی مرسی که برام تولد گرفتین خیلی بهم خوش گذشت،آخه من دورت بگردم که همش تشکر میکنی برای تولدت از یه ماه قبل برنامه ریزی کرده بودیم که مهمونهامون بیان که با خودمون 23 نفر بودیم واعضای جلسه ی خانوادگی همه بودن غیر دایی امین و زندایی مهدیس که جاشون حسابی خالی بود آخه زندایی ماه آخرشه و نمیتونست این همه راه تو ماشین بشینه و بیاد مهمونها از سه شنبه 14 خرداد اومدن وجمعه 17 ام رفتن و تولد شما رو 16 ام گرفتم یعنی دوروز زودتر   بریم سراغ عکسها تو برای ما دنیاییییییییی کیک و پیراهنت انتخاب خودت بود ...
24 خرداد 1398
1